کار در پمپ بنزین، یکی از مشاغلی است که باید در آن ساعتها ایستاد و در هوای سرد و گرم باک خودروها را پر کرد، پول و رسید گرفت و بوی سوخت استشمام کرد. کارگران این کار هم شاید مانند هزاران هزار کارگر دیگر این روزها درگیر مشکلات اقتصادی باشند، اما وقتی پای صحبتشان مینشینی دردی دیگر هم دارند؛ درد دیدهنشدن، درد احساس تبعیض تماموقت و ملموس، وقتی دارند باک خودروهای چندصدمیلیونتومانی را پر میکنند و برخی رانندهها حتی نیمنگاهی به آنها نمیاندازند و انعام را با تبختر و فخرفروشی میدهند.
١٢ ساعت سرِ پا
هوا سرد است و نزدیکی این جایگاه به اتوبان، باعث شده سوز بیشتری در آن بدود. کنار یکی از نازلهای بنزین، یکی از کارگران درحال راهرفتن روی سکوست. اسمش رحیم است و از هوا میگوید: هنوز سرد نیست؛ نزدیک صبح هوا آنچنان سرد میشود که دیگر نمیتوان تحمل کرد، اما باید تا صبح بایستم.
شیفت کاری او دوازدهساعته است؛ از ساعت٨ شب تا ساعت٨ صبح. میگوید: در این ١٢ساعت حق نشستن نداریم و فقط برای غذاخوردن یا خواندن نماز و سرویس بهداشتی میتوانیم جایگاه را ترک کنیم. در این پمپ بنزین، قانونی حکمفرماست که اگر بنشینی سریع اخراجت میکنند. باید بایستم تا چرخ زندگیام نایستد. رحیم ادامه میدهد: حقوقم یکمیلیون و ٢٠٠هزارتومان است. متأهلم و این حقوق، خرج زندگیام را نمیدهد. کاش ازدواج نکرده بودم، اما چارهای نیست.
نگاه رحیم به مردمی که برای زدن بنزین به جایگاه میآیند، جالب است. او میگوید: بعضی وقتها دلم میگیرد. زدن بنزین وظیفه هر اپراتور پمپ بنزین است، اما زمانیکه خودروهای مدل بالا میآیند و باید برایشان بنزین بزنیم، نحوه برخورد برخی از آنها بسیار بد است، بعضی از این افراد حتی به ما نگاه هم نمیکنند.
برای رحیم، دیدن ماشینهای ارزانقیمتتر حس بهتری ایجاد میکند، چون تجربه به او ثابت کرده است که صاحبان این دست ماشینها به او احترام میگذارند. میگوید: خوشبختانه بسیاری از مردم با احترام به ما نگاه میکنند؛ اینها بیشتر همان کسانی هستند که ماشینهای معمولی همچون پراید یا پژو دارند.
سهیمشدن در شوخیهای بیمزه برای انعام
همزمان با صحبتهای رحیم، خودرویی مدلبالا وارد جایگاه میشود. ٢مرد از خودرو پیاده میشوند و با هم برای دادن پول بنزین تعارف و شوخی میکنند و رحیم را بهعنوان نفر سوم وارد شوخی میکنند. آنها تهمانده سرخوشی شبانهشان را به اینجا آوردهاند و رحیم ناگزیر از لبخندزدن به شوخیهای بیمزهشان است. باک را پر میکنند، کارت میکشند و بعد یکی از آنها آدامسی خارجی از جیبش درمیآورد و با همان خندهای که از نظر هر ببیندهای میتواند بیمعنا باشد، میگیرد سمت رحیم: بیا، این هم انعام تو! رحیم میگوید: امشب وقتی تازه شیفتم شروع شده بود، خانمی با ماشین مدل بالایی وارد پمپ بنزین شد و شیشه را فقط به حدی که بتواند کارتش را بیرون بدهد، پایین داد. چیزی به من نگفت. حتی سلام نکرد. من هم نازل را برداشتم و باک ماشینش را پر کردم. وقتی باک پر شد، از لای شیشه عابر بانکش را داد و رمزش را گفت. این خانم حتی به من نگاه نکرد و بدون اینکه جملهای بگوید، رفت. بعد از آن احساس کردم نوکرش هستم. حالم بد شد. نیمساعتی از آمدنم گذشته و سرما تمام وجودم را فراگرفته است. از رحیم میپرسم: چرا در این شغل ماندهای؟ سؤال سادهلوحانهای است و جوابش روشن. میگوید: مجبورم. اگر همین کار را هم از دست بدهم نمیدانم خرج زندگی را از کجا دربیاورم.
بیرمق و ناراضی از دنیا
صحبتم که با رحیم تمام میشود، به یکی از پمپهای گاز میروم و با علی، یکی از کارکنان جایگاه همصحبت میشوم. علی میگوید: ٨سال میشود که در این شغل هستم. باید روزی ١٢ساعت بایستم. دیگر رمقی برایم نمانده است. یک نکته در سخنان علی بسیار واضح و روشن است؛ نارضایتی. البته نهفقط از وضعیت موجود، او از دنیا ناراضی است. میگوید: فقط امیدم به خداست. اما از تمام بندگان خدا ناراضیام. نارضیام که این همه کار میکنم، اما بینتیجه است. من زندگی نمیکنم، فقط زندهام. البته از صاحبکارم راضیام. زور میگوید، اما همین که به من کاری داده با ماهیانه یکمیلیونتومان، لطف بزرگی در حقم کرده است. از او درباره سختیهای کارش میپرسم. با خندهای تلخ پاسخ میدهد: زندگی برایم سخت شده. با دیسک کمری که دارم، روزانه بدون حتی استراحت، باید ١٢ساعت در این جایگاه بایستم.
زندگی با کمتر از حداقل دستمزد
عقربههای ساعت نزدیک به ٢ بامداد است. کنار پمپ گاز، جایگاه بنزین هم هست. در آنجا نیز کارگر جوانی را میبینیم که هدفون در گوشش دارد. نامش محمدرضاست و ٢۵سال دارد. میگوید ۵ماه است که ازدواج کرده و حدود ٢سال است در این پمپ بنزین مشغول به کار است. او میگوید: حقوقم ٨٠٠هزارتومان و شیفت کاریمان نیز ١٢ساعت کار و ٢۴ساعت استراحت است. حقوقش حداقل حقوق قانون کار است. میگوید: تازه اگر ٨٠٠هزار تومان را بهصورت کامل به من بدهند، جای شکرش باقی است. هر ماه به بهانههای مختلف ۵٠ تا ١٠٠هزار تومان هم از حقوقمان کم میکنند.
مردی که از همه بیزار است
درمیان صحبت با محمدرضا، همکارش هم به جمع ما اضافه میشود. درددلهای جمال سیودوساله بسیار بیشتر است: ٨٠٠هزار تومان حقوق میگیرم؛ ۴٠٠هزارتومان را پول اجاره خانه میدهم و باید یک ماهِ خود را با ۴٠٠هزار تومان دیگر سر کنم.
او که صاحب ٢ فرزند است، ادامه میدهد: اول ماه حقوق را میگیرم و اجارهخانه را میدهم، فقط١٠روز با همسر و فرزندانم زیر یک سقف زندگی میکنیم. بقیه روزهای ماه را همسرم و دخترم به خانه پدرزنم میروند و من و پسرم هم به خانه پدری من میرویم.
زمان زیادی لازم نیست تا جمال با مرور زندگیاش به مرز سوختن برسد. فقط بعداز چند جمله، تند و تلخ میشود و میگوید: یک روز فقط چنددقیقه کنار نازل بنزین نشسته بودم که ناگهان صاحبکارم رسید و همان لحظه ١٠٠هزارتومان جریمهام کرد. از همان زمان از او بیزار شدهام، اما مجبورم که در اینجا کار کنم.
بعد قاطعانه میگوید: من، نهتنها از صاحبکارم، بلکه از همه بیزارم. از آدمهایی که با ماشینهای خود برای زدن بنزین میآیند بیزارم. برخی اوقات فقط یک باک بنزین یک ماشین به اندازه درآمد یک هفته من است. وقتی برای یک ماشین مدلبالا بنزین میزنم، از صاحب آن ماشین بیزار میشوم. او ادامه میدهد: دوست دارم برای یک روز هم که شده این افراد جای من باشند تا بفهمند سختی آن چیزی نیست که آنان فکر میکنند.
حق انتخاب نداشتم
به پمپ بنزین دیگری میروم. جوانی که اینجا مشغول به کار است، لیسانس کشاورزی دارد. میگوید: مجبور شدم به این کار وارد شوم، اما ناراضی نیستم. باید کار کنم تا بتوانم زندگی کنم. محسن برخلاف دیگر همکارانش در جایگاههای دیگر، هرچند از وضعی که دارد ناراضی است، ناامید هم نیست. میگوید: هیچ کاری عار نیست. اما توقع دارم که به کارگران توجه شود. شاید من که مجرد هستم، زیاد سختی زندگی را حس نکنم، اما برای کارگرانی که متأهل هستند، شرایط بسیار سختتر شده است.
بوی آزاردهنده بنزین
او میگوید: در پمپ بنزین، باید ساعتها ایستاد، بوی بنزین هم بسیار آزاردهنده است. من همیشه ماسک دارم، اما متأسفانه مسئولان جایگاه به ما ماسک معمولی میدهند. ماسک معمولی هم به درد ما نمیخورد؛ برای همین از جیب خودم ماسک فیلتردار میخرم.
استشمام بوی بنزین عوارض دارد. بهعنوان نمونه، جامجمآنلاین، به نقل از کارشناسان مینویسد: «هوای موجود در جایگاههای بنزین پر از بخار بنزین است که ترکیبات سرطانزایی تولید میکند و بدون شک، تنفس چنین هوای مسمومی، کارکنان پمپ بنزین را درمعرض انواع بیماریهای ریوی مثل برونشیت، آسم، عفونتهای ریوی و … قرار میدهد. این درحالی است که درصد بالایی از این سموم ازطریق ریه وارد خون میشود و احتمال بروز مشکلات خونی بهویژه سرطان را بهشدت افزایش میدهد. مهمترین روش برای به حداقل رساندن خطرات ناشی از بنزین، استفاده از ماسکهای فیلتردار استاندارد است.».
حس ویرانگر نابرابری اجتماعی
کارگران و اپراتورهای جایگاههای سوخت که از اقشار کمدرآمد جامعه هستند، همهروزه درمعرض مشاهده و مقایسه خود با قشر مرفه، با خودروهای چندصدمیلیونتومانی قرار دارند. به همین دلیل حس انزجار و خشمی در برخی از آنان نسبت به این طبقه دیده میشود. دکتر مجید فولادیان، جامعهشناس و عضو هیئتعلمی دانشگاه فردوسی مشهد، درباره علل ایجاد این حس در افراد و عواقب بروز این احساس در جامعه میگوید: نابرابری اجتماعی دارای دو مفهوم واقعیتداشتن نابرابری در جامعه و احساس نابرابری در جامعه است.
او ادامه میدهد: زمانیکه ثروت و پول در جامعه بهصورت نابرابر توزیع شود، اصل نابرابری ایجاد میشود؛ البته شاید در این مواقع احساس نابرابری به طبقات پایین منتقل نشود؛ زیرا مستقیم این نابرابری را لمس نمیکنند. اما وقتی آگاهی مردم از نابرابری طبقاتی در جامعه افزایش پیدا میکند، احساس نابرابری در جامعه تشدید میشود و برخی گروهها که در طبقات پایین جامعه هستند، این احساس را پیدا میکنند که به آنها ظلم شده است. این جامعهشناس، رابطه برخی مشاغل با شدتگرفتن احساس نابرابری اجتماعی را رابطهای مستقیم میداند و میافزاید: برخی مشاغل پاییندست مانند خدمتکاران یا مأموران پمپهای بنزین که با طبقات بالا بهصورت مستقیم در ارتباط هستند، حس نابرابری را بیشتر احساس میکنند و همین مسئله سبب میشود با خود بگویند «اگر اینها آدم هستند، ما چه هستیم!». او ادامه میدهد: در این مواقع است که افراد دچار سرخوردگی و از جامعه مرکز خشمگین میشوند. بهطور قطع، نتیجه چنین خشم و انزجاری ویرانگر است؛ زیرا این افراد با کلیت جامعه احساس یگانگی و همبستگی نمیکنند و خود را طبقهای دیگر در جامعه یا گروههای بالا را طبقهای دیگر در جامعه میدانند. این حس ممکن است در زمانیکه قدرت اعمال قانون در جامعه کم شود، خسارتهای بزرگی به جامعه وارد کند.
مشکلی که در اروپا حل شد
اما در ایران نه
فولادیان در ادامه سخنان خود به تجربه کشورهای اروپایی در این زمینه اشاره میکند و میگوید: کشورهای اروپایی نیز دچار چنین مشکلی بودند و نابرابری اجتماعی در آنجا بیداد میکرد، اما با اجرای برخی اقدامات اقتصادی طبقات پاییندست جامعه را بهسمت گروههای متوسط بردند تا حس نابرابری در طبقات پایین کاهش یابد. او درباره کاهش این احساس در جامعه ایران بیان میکند: اگر ما نیز میخواهیم احساس انزجار افراد از گروههای طبقه بالا را کاهش دهیم، باید حس اعتماد و همبستگی اجتماعی را در طبقات پایین ایجاد کنیم. حس اعتماد در جامعه بهطورقطع چسب همبستگی در جامعه است؛ بنابراین اگر طبقات پایین با بهبود فضای کسبوکار بتوانند از فعالیتهای اجتماعی و اقتصادی سهمی داشته باشند، این احساس در طبقات پایین بسیار کم میشود. این جامعهشناس تصریح میکند: متأسفانه شرایط امروز کشور بهگونهای است که افرادی که در طبقات متوسط جامعه نیز هستند، بهسمت طبقات پایین سوق داده شدهاند و این وضعیت به هیچروی خوب نیست. طبیعی است فردی که ٨٠٠هزار تومان حقوق میگیرد، از طبقات خاصی حس انزجار داشته باشد، اما اگر همین فرد در شرایط فعلی حقوق ٣میلیونتومانی داشته باشد، احساس میکند که از سفره اقتصاد کشور سهمی دارد و حس اعتماد به جامعه پیرامونی
بیشتر میشود.